پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
صدای وبلاگ ما
نوشته شده در پنج شنبه 23 مهر 1398
بازدید : 311
نویسنده : روح

 

I



داستان واقعی من در استخر غرق شدم
نوشته شده در دو شنبه 18 آبان 1394
بازدید : 345
نویسنده : روح

امروز برای شما یه داستان واقعی و باور نکردنی تو این وبلاگ مینویسم که کاملا واقعی می باشد

مثل همیشه داشتم تو استخر نسبتا بزرگ خانه  شنا میکردم وسط استخر رفتم که ناگهان احساس

کردم عضلات بدنم از کار افتاده اند هر کاری کردم که از استخر بییام بیرون نشد خواستم داد

بزنم ولی

زبانم بند امده بود

 

به زیر آب رفتم و داشتم غرق میشدم در اون وقت احساس خاصی داشتم یه حالت

سبکی  بود به خودم گفتم یعنی زندگی من به آخر رسید؟ و...

تو همون وقت احساس میکرم که روحم از بدنم جداشده و بالای استخر دارد پرواز میکند و به جسمم

که در اب است نگاه میکند در همان حال بیهوش شدم و وقتی چشمانم را باز کردم خودمو بیرون استخر دیدم نفهمیدم چی شد برام خیلی عجیب بود به خودم قول دادم که دیگه به اون نرم




قربانی های ارواح
نوشته شده در پنج شنبه 23 مهر 1394
بازدید : 353
نویسنده : روح

نیمه شب بود.

رضا تنها در خانه نشسته بود و فیلم ترسناک میدید.

فیلم درباره ی عروسکی که زنده می شد بود. رضا پسر شجاعی بود و از هیچی نمی ترسبد.

همیشه لاف میزد که خانه اش محل رفت و آمد ارواح است. 

ساعت سه فیلم با پایانی تلخ تمام شد.

رضا مثل همیشه خندید و فیلم را در آورد.... ولی..... یه جای کار اشتباه بود.

درون دستگاه سی دی نبود! برای اولین بار در عمرش لرزید.

ناگهان صدایی از اتاقش شنید.

فوری برگشت و به آشپز خانه رفت و چاقویی برداشت.

سپس رو به اتاق کرد و گفت( کی آنجاست؟) تنها عکس العمل در مقابل حرف او صدای خنده بود.

رضا آروم آروم به اتاقش نزدیک شد.

صدا از کمد می اومد.

او در کمد را آروم باز کرد و ناگهان سه هیولای عجیب با صورت های ترسناک روی او پریدند!رضا فریاد زد و خواست از چاقو استفاده کند ولی نتوانست.

به شدت فریاد میزد و کمک می خواست...ولی متوجه شد هیولا ها او را نگرفته اند بلکه ایستاند و می خندند!ناگهان فهمید......داد زد( خیلی مسخره اید بچه ها!) دوستانش دستش انداخته بودند.

یکی از آنها ماسکش را برداشت و با خنده گفت( تا تو باشی دیگه الکی لاف نزنی!)رضا بلند شد و گفت( نزدیک بود با چاقو بزنمتان!) بقیه فقط خندیدند. رضا گفت( باشه حالا سی دی من رو بدهید.)خنده ی بچه ها قطع شد. یکی دیگه از دوستانش گفت( کدوم سی دی؟)رضا گفت( باشه شما منو مسخره کردید لااقل سی دی من رو بدهید!)بقیه بهم نگاه کردند.

علی((یکی از دوستانش)) گفت( ما به سی دی تو دست نزدیم.) کم کم وحشت بر آنها حکم فرما شد. رضا دوید تا ببیند سی دی در دستگاه است یا نه. چیزی نبود!دوستان او پشت سرش بودند.

او برگشت و خواست چیزی بگه که ناگهان خنده ای از اتاق حرف او را قطع کرد!رضا گفت( گقته بودم خونه ی ما روح داره!) و از آن به بعد به جز جیغ صدای دیگری در آن خانه به گوش نرسید و کسی هم هیچ وقت رضا و دوستانش را ندید.




جنگلی که جیغ میکشد
نوشته شده در پنج شنبه 23 مهر 1394
بازدید : 362
نویسنده : روح

در نزدیکی‌های مشهد، جنگلی انبوه وجود دارد

که به گفته‌ی ساکنان آن حوالی، شب هنگام صداهای وحشت‌آوری از آن به گوش می‌رسد، صداهایی که شبیه جیغ یا صوت است.

ابتدای روستای «سربرج» از توابع بخش طرقبه در نزدیکی مشهد، جنگلی انبوه دیده می‌شود که با تاریک شدن آسمان صداهایی از میان درختان آن به گوش می‌رسد که به گفته‌ی اهالی و غریبه‌هایی که به آن منطقه سفر کرده‌اند، شبیه جیغ است.

می‌گویند صداها چندسالی است که به گوش می‌رسد و قبلا از آن خبری نبوده.

اهالی معتقدند این صداها به آوای جیرجیرک‌ها و یا زوزه‌ی باد شباهتی ندارد، مخصوصا آن‌که هنگام بلند شدن صداها، برگ درختان تکان نمی‌خورد تا باد را عامل آن بدانند.

برخی دیگر از ساکنان سربرج، این صدای وحشت‌آور را به ملخ‌هایی نسبت می‌دهند که زمانی به این منطقه هجوم آوردند.

هنوز بررسی روی این جنگل صورت نگرفته تا عامل وحشت اهالی و مسافران گذری مشخص شود




داستان واقعی ارواح در دانشگاه
نوشته شده در پنج شنبه 23 مهر 1394
بازدید : 300
نویسنده : روح

روی زمین قبایل باستانی بنا شده اند. راجع به ساختمان اصلی روایات و ماجراهای زیادی گزارش نشده است ولی در آن مجتمع خوابگاهی رخدادها و پیشامدهای خوف انگیز و ترسناکی به وقوع پیوسته است. سالها پیش دانشجویان یکی از آپارتمانهای واقع در بلوک 1 صدای خنده و گریه اشباح را به وضوح شنیده بودند و بعد از مدتی با قطرات و لکه های خون تازه روی دیوار مواجه شده بودند. سر انجام مدیر خوابگاه مجبور شد که در آن آپارتمان را مهر و موم کند واز واسطه های احضار روح درخواست کرد که آن محل را از شر چنین ارواح و اشباح خبیثی پاکسازی نماید. حالا بشنوید از ماجراهای بلوک3؛ دانشجویان آن بلوک اکثر اوقات صدای گریه می شنیدند، که بسیاری از اوقات خیلی شدید تر و خوفناک تر از صدای گریه عادی بود. این سرو صدای عجیب و دلهره آور آن چنان بلند و گوش خراش بود که همه دانشجویان به مرز جنون رسیده بودند و هنگامی که این صدا آغاز می شد آنها از ترس و وحشت سر جای خود میخکوب شده و در حقیقت زهره ترک می شدند. هم چنین بسیاری از دانشجویان گزارش کرده بودند که به وضوح صدای گریه های بچگانه ای به گوششان خورده است. حتی پاره ای از دانشجویان قسم یاد کرده بوند که صدای گریه ی مادری را می شنوند که به خاطر فرزند از دست رفته اش می گرید. می شد گفت که تمام خوابگاه ها به تسخیر ارواح واشباح خبیثه در آمده بودند. من هم خود به شخصه زمانی که چند سال قبل ساکن آن خوابگاه بودم، از یکی از همکلاسانم که مدتی با هم، هم اتاق بودیم، ماجرایی تکان دهنده و هولناک را شنیدم.«لوک» یعنی همکلاسم چندی قبل اتاقی در یکی از طبقات آن آپارتمان داشت که با دیواری مقوایی از اتاق دیگر مجزا شده بود. شبی که او نیمه خواب و بیدار بود ، ظاهراً احساس می کند که شخصی پتویش را کنار می کشد و به محض آن که او چشمانش را کاملاً باز می کند صدای پنجه کشیدن و کندن چیزی به گوش می خورد. او که از شدت ترس فلج شده بود چند دقیقه ای بی حرکت و در سکوت سر جایش می نشیند تا بفهمد که جریان از چه قرار است. بعد با صدای بلند فریاد می کشد تا اگر شخصی در اتاق مجاور صدایش را می شنود، به او پاسخ دهد، ولی پاسخی نمی شنود، فقط صدای پنجه ها متوقف می شود.صبح روز بعد او جریان را برای ما تعریف کرد و ما همگی به او گفتیم که حتماً خیالاتی شده و آن صدا حتماً در اثر تماس پنجه های یک موش و یا یک حشره ایجاد شده است و به این ترتیب ماجرا را کاملاً به دست فراموشی سپردیم و دیگر اشاره ای به آن نکردیم. تا این که یک شب دیگر زمانی که او در خوابی عمیق و آرام فرو رفته بود، احساس می کند که شخصی تختش را تکان می دهد. او سراسیمه چشمانش را باز می کند و نگاهی به اطرافش می اندازد ولی چیزی نمی بیند؛ با وجود این که تختش تکان می خورد! بلافاصله صدای پنجه کشیدن ها روی دیوار آغاز می شود. او دوباره وحشت زده و با صدای بلند فریاد می زند و چند دقیقه تمام سروصداها و تکان خوردن ها از بین می روند. ماجراهایی از این دست فراوان است، مع هذا ماجرایی استثنایی و منحصر به فرد در خوابگاه رخ داده بود که همه را به دردسر انداخته بود. ماجرا از این قرار بود: دختری به نام «ین» که در اتاقی در خوابگاه درست در روبروی ساختمان دانشگاه «موناش» اقامت داشت، شبی برای هوا خوری پنجره اتاقش را باز می کند و به مناظر اطراف خیره می شود. یک دفعه در کمال تعجب شبحی را مشاهده می کند که رو بروی او درست روی پشت بام دانشگاه ایستاده بود. «ین» با دقت بیشتری به آن سمت می نگرد ولی نمی تواند شکل و شمایل درست آن شبح را توصیف کند ولی اطمینان داشت که شخصی روی پشت بام ایستاده بود. حیرت زده از خود می پرسداین وقت شب چه کسی روی پشت بام ایستاده و مشغول چه کاری است، چون اصلاً شبیه یک کارگر ساختمانی یا یک بنا به نظر نمی رسید. 

«ین» چند دقیقه ای با تعجب به آن شخص خیره می شود تا این که یک دفعه شبح از روی پشت بام به پایین می پرد. ین که به شدت شوکه و وحشت زده بود فریاد دلخراشی سر می دهد، سپس روی زمین را می نگرد تا ببیند آیا او روی زمین افتاده است یا نه. او گمان می کرد که شاهد عینی یک خود کشی بوده و اطمینان نداشت چون در تاریکی نمی توانست چیزی را تشخیص دهد. او دستپاچه و سراسیمه دوباره به پشت پنجره می رود و نگاه دقیقی به اطراف می اندازد ولی در کمال شگفتی همان شخص را دوباره می بیند که همان نقطه یعنی روی پشت بام ایستاده بود. ین احساس کرد که اینها همه زاییده ی تصورات و خیالات او هستند، چندین بار چشمانش را می مالد تا مطمئن شود که بیدار است آخر چطور چنین چیزی امکان داشت؟ او گیج شده بود ولی قدرت فکر کردن و حرکت از او سلب شده بود و همانجا به نگاه کردن ادامه می دهد. بعد...دوباره آن شخص از روی پشت بام جستی به پایین زد، این مرتبه ین با دقت بیشتری رد شبح را تعقیب می کند و متوجه می شود که او در نیمه های راه یعنی میان زمین و هوا محو می شود. حالا از شدت ترس تمام موهای بدنش راست شده بودند و س جایش میخکوب شده بود. او دوباره با دقت هر جه تمام به محوطه خیره می شود ولی چیزی نمی بیند تا این که دوباره آن شخص را روی پشت بام می بیند و دوباره همان برنامه تکرار می شد و شبح در میان زمین و هوا غیبش نمی زند. این مرتبه تکانی به خودش می دهد و دوان دوان و سراسیمه به اتاق مجاور می رود آنقدر شوکه و وحشت زده شده بود که به محض آن که دوستش در اتاقش را باز می کند، بدون گفتن حتی یک کلام در آغوش دوستش از حال می رود. دوستش هم از دیدن رنگ و روی پریده وقیافه وحشت زده اش هول می شود و بعد از آن که یک لیوان آب قند به ین می دهد و او کمی حالش بهتر می شود، جریان را از ین می پرسد. ین هم تمام جریان را از ابتدا تا انتها بدون کم و کاست برای دوستش تعریف می کند. فردای آن روز که آن دو، در صدد پیگیری ماجرا بر می آیند، در کمال تعجب هیچ گونه گزارشی مبنی بر خودکشی یا سقوط شخصی را در محوطه دانشگاه پیدا نمی کنند. عده ای از دانشجویان سابق آن دانشگاه بعد از شنیدن این ماجرا، مدعی می شوند که احتمالاً آن روح یک کارگر ساختمانی بوده که زمانی در ساختمان دانشگاه موناش در دست ساخت بوده، از روی پشت بام




خانه ارواح
نوشته شده در پنج شنبه 23 مهر 1394
بازدید : 405
نویسنده : روح

امروز می خوام با یکی از این خونه ها اشناتون کنم 

روستایی در نزدیکیه بندر انزلی به اسم(هفت دغنان) که شامل 2قسمته در قسمت غرب جنگلی بسیار زیبا و فوق العاده که واقعا محشره ولی برای تاریکی شب اصلا جای مناسبی نیست .

جنگلی که تو شب به گفته شاهدان عینی سرو صداهای زیادی از توی این جنگل شنیده میشه. 

و در قسمت شرقی روستای هفت دغنان که به محض ورود متوجه میشید که تنفس مقداری سخت میشه و هوا سنگین میشه حالا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

در قسمت بیرونی این روستا خونه ای متروکه وجود داره که میگن هر کس 1 شب رو تا صبح توش بتونه طاقت بیاره ارواح اون شخص رو ثروتمند میکنن.

مردم اونجا جرات نزدیک شدن به این محل رو ندارند.

 اولین بار سال1365یعنی24 سال پیش 4 پسر دانشجو سعی میکنن شهامتشون رو محک بزنن ویک شب اونجا بمونن 2نفر همون سر شب فرار میکنن واما 2نفر دیگه 1نفر دیوانه شد ودیگری سکته و در جا میمیره البته 2نفری که فرار کردن هم حال خوشی ندارن با این مرگ و با این داستان تلخ در اون خونه پلمپ شد ولی این پایان نیست 4سال بعد این بار 3 دختر دانشجو که سعی داشتن به بقیه ثابت کنن از هیچ چیز نمی ترسن تصمیم گرفتن از پشت خونه و مخفیانه وارد خونه بشن که این بار حادثه ای وحشتناک در انتظار بود 2روز بعد دختری رو در300 متری اون خونه تو جنگل پیدا میکنن که داخل درخت پنهان شده بود و از ترس میلرزید اونهم بعد از 2روز اون دختر با انگشت خونرو نشون میداد پلمب شکسته شد و در کمال تاثر جسد 2 دختر بیچاره پیدا شد و علت مرگ هر دو سکته انی ومرگ انی بود چشمانه هر 2 باز و به یک نقطه خیره شده بودودختر سوم که زنده مونده بود 4 روز بعد خودکشی کرد تا این غصه تلخ پایان تلخ تری داشته باشه بعد از این ماجرا اطراف اون خونه تخلیه وتوسط پلیس اونهم از راه دور بشدت کنترل میشه و هیچ کس حق نزدیک شدن به این خونه رو نداره.

 این داستان کاملا واقعی است بهتون پیشنهاد میکنم برید این روستای زیبارو ببینید ولی نزدیک این خونه نشید اما برای کسانی که به ارواح اعتقاد ندارن پیشنهاد میکنم این روستارو از نزدیک ببینن نظرشون حتما عوض میشه




صفحه قبل 1 صفحه بعد